شوق گذشته رفته

ساخت وبلاگ

خواهم نوشت از دلتنگی های کودکانه ام

دیدن نم نم و برگ ریزان درختان کوچه ام

پشت پنجره ای مبهوت از سرمای پاییز

که شوق زمستان را به تنم زم زمه میکرد

ای کاشت آن پنچره چوبی خانه پدرم را اینجا داشتم

تا بویش کنم

لمسش کنم

بخار دهانم را بر آن بدمم

رنگ قهوه ای بودنش را تازه فهمیدم از چیست

دیدن سال های من و افتادن و گریه کردن و خنده ایم در کنار مادر و پدرم بود

چون خودم هم حس آن را دارم 

خیلی باهوش اما..........
ما را در سایت خیلی باهوش اما....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rainman1366 بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:58